در انتهای افق

شعرگونه هایی از سمیع تمنا هروی

در انتهای افق

شعرگونه هایی از سمیع تمنا هروی

غزلواره

غزل به پای تو ریزم، غزل به یاد تو خوانم

تو چون سپیده بیایی ، به بامداد تو خوانم

سرشک دیده بریزم، غبار ره بنشانم 

نماز شوق و صفا را ، به اجتهاد تو خوانم

شمیم عطر تو بویم ، شراب عشق تو جویم 
اسیر موی تو باشم ، به انقیاد تو خوانم

هزار بادیه رفتم ، گل وصال تو جستم
حدیث عشق و وفا را به استناد تو خوانم

"می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان"
که من به بوی تو مستم، و برمراد تو خوانم

هزار جهد و "تمنا" برای وصل تو کردم
که چون "شکوفه" بیایی ، و من به یاد تو خوانم

 

 19 اکتوبر 2014

شور شکوفه


تقدیم به همسرمهربانم،


محو تماشای توام ، ای آن که رویای منی
بی خود ز دنیای خودم ، زیرا که دنیای منی

با جلوهء جادوی تو، محراب من ابروی تو
ماوا کنم در کوی تو ، چون عشق و ماوای منی

با مهر تو افسون شدم، چون جان ز تن بیرون شدم
قیسی بودم مجنون شدم، زان دم که لیلای منی

شیدا شدم زافسون تو، دل بسته و مجنون تو
من وامق مفتون تو ، تو همچو عذرای منی

واز عشق تو فانی شدم، بهر تو قربانی شدم
من شیخ صنعانی شدم، تو دخت ترسای منی

گیسوی مشکین فام تو ، دل را نماید رام تو 
چون یوسفی در دام تو ، همچون زلیخای منی

دل بسته ام با شور تو ، بشکفته اندر نور تو 
بینا تویی من کور تو ، هردم تمنای منی

 

 30 آگست 2014- رجاینا ، کانادا

هجران

 

دیشب ز داغ فرقت لیلا گریستم

مجنون شدم به یاد هریوا گریستم

چون یوسفی فتاده به زندان زندگی

یعقوب وار و همچو زلیخا گریستم

سیل سرشک، داغ فراقم به یاد داد

دل خسته همچو لاله ی حمرا گریستم

در اشتیاق لحظه ی دیدار روی او

جانم به لب رسید و سراپا گریستم

روزم در این دیار، ز هجرش سیاه گشت

در اشک، دست و پا زده، شبها گریستم

تنها وصال شهر و دیارم دوا بود

در انتظار و غرق تمنا گریستم


23 نوامبر 2011 - کانادا - شهر رجاینا