دیشب ز داغ فرقت لیلا گریستم
مجنون شدم به یاد هریوا گریستم
چون یوسفی فتاده به زندان زندگی
یعقوب وار و همچو زلیخا گریستم
سیل سرشک، داغ فراقم به یاد داد
دل خسته همچو لاله ی حمرا گریستم
در اشتیاق لحظه ی دیدار روی او
جانم به لب رسید و سراپا گریستم
روزم در این دیار، ز هجرش سیاه گشت
در اشک، دست و پا زده، شبها گریستم
تنها وصال شهر و دیارم دوا بود
در انتظار و غرق تمنا گریستم
23 نوامبر 2011 - کانادا - شهر رجاینا